یار
نویسنده: مرجان(دوشنبه 85/6/20 ساعت 9:33 عصر)

هرگزتو را فراموش نخواهم کردحتی اگر مرا از یاد ببری
وهرگز از تو رنجور نخواهم شد چرا که تو را دوست دارم
دیوانه وار عاشقت شدم چرا که مهربانی را در وجودت دیدم
با چشمانت وجودم را دگرگون ساختی
واگر نبودی هرگز عاشق نمی شدم
نه تو از عشق من دست می کشی
ونه قلب من ازعشقت رو گردان میشود
سوگند که وجود تو در سر نو شتم نوشته شده
واگر با مژگا نت اشارهای کنی
فر سنگها راه خواهم پیمود چرا که شب عشق بسیار طولا نی است
وقلبم در ارزوی تو می سوزد انگاه که از برابردیدگانم دور می شوی
خورشید وجودتپنهان میگردد وابرهای غم واندوه مرا در بر می گیرند
ک
وبه دنیای غریبی می بر ندهمیشه در قلبم حضور داری
وعشقت زندگی ام را گه ل با ران رد
http://www.islelove.com/up_center/uploads/1121211.jpg
محبت
نویسنده: مرجان(دوشنبه 85/6/6 ساعت 10:20 عصر)
گو هر خود را به هر سنگ نا قابل مزن
صبر کن گوهر شناس قابلی پیدا شود
***********************
روزی دانی کیستم
که ایی و ببینی نیستم
تو ی این دنیای رنگی
چه معنی داره دو رنگی
من رنگ عشق رنگ بیرنگ
تو رنگ حیله و نیرنگ
من و تنها گذاشتی توی غربت
رها کردی من تو دنیای بیرنگ
من و دادی دست بیگانه
نگفتی خانه ای داره نداره
من و تو غربت و تنهایی شب
گذاشتی با دو دست عاشقانه
تو رفیق نیمه راهی
که تو وجودت عشقی نداری
تو همش دروغ می گفتی
که دوستم داری همیشه
منو تنها نمیگذاری
اما تو دروغ می گفتی
تو می گفتی که از عشقت میمیرم
چون به عشق تو اسیرم
تو دروغی تو دروغی تو دروغی

دل باخته
نویسنده: مرجان(شنبه 85/6/4 ساعت 4:35 عصر)

*******
******* ******* ******* *****
عشق یعنی یک جهان دلبستگی
عشق یعنی بی نهایت خواستگی
عشق یعنی با تو خواندن از جنون
عشق یعنی سوختن ها از درون
عشق یعنی با خودت بیگانگی
عشق یعنی یک جهان دیوانگی
******* ******* ******* ******* ******* *****
دیگه دوستت ندارم
قلب منو شکستی تو
خواستی بری عیبی نداره
ماه می شینه به جای تو
*
یه روز تو رو می خواستمت
می خندیدم با لب تو
خشکیده خنده رو لبم
گریه شدم به پای تو *
هر روز با یک شا خه ی گل
می اومدم سراغ تو
پرپر می کردی دلمو
جز گل نگفتم باز به تو
*
دیگه بهم دروغ نگو
نداره رنگ حنای تو
اسمونم بیاد زمین
دست نمی دم به دست تو
******
قلب شکسته
نویسنده: مرجان(جمعه 85/6/3 ساعت 2:13 عصر)
عشق رخ یار بر من زار مگیر *
من حاصل عمر خود ندارم جز غم*
کسی امد که حرف عشق را با ما زد
دل ترسوی ما هم دل به دریا ز د
ای که دایم به خویش مغروری
گر تو را عشق نیست معذوری
گرد دیوانگان عشق مگرد
که به عقل عقیله مشهوری
مستی عشق نیست در سر تو
رو که تو مست اب انگوری
روی زرد است و اه درد الود
عاشقان را دوای رنجوری
بگذر از نام و ننگ خود حافظ
ساغر می طلبد که مخموری


دیوانه
نویسنده: مرجان(پنج شنبه 85/6/2 ساعت 5:37 عصر)
./
تنهایی را دوست دارم زیرا بی وفا نیست
تنهایی را دوست دارم زیرا عشق دروغی در ان نیست
تنهایی را دوست دارم زیرا تجربه کرده ام
تنهایی را دوست دارم زیرا خداوند هم تنهاست
تنهایی را دوست دارم زیرا در کلبه تنها یی هایم در انتظار خوا هم گریست
وانتظار کشیدنم را پنهان خواهم کرد
لبان
نویسنده: مرجان(چهارشنبه 85/6/1 ساعت 7:55 صبح)
.گفتمش بی تو چه باید کردن
عکس رخساره ی ماهش را داد
گفتمش مونس شبهایم کو
تاری از موی سیاهش را داد
وقت رفتن همه را میبوسید
به من از دور نگاهش را داد
یادگاری به همه دادوبه من
انتظار سر راهش را
داد
************
************
ای یار نازنینم که هستی یک فرشته
فدای اون چشمون پر از امیدو عشقت
همدم من تو بودی تو روزای بی کسی
تو شادی وتو غصه تو عمق دلوا پسی
عکس قشنگت حالا کنا ر من تو قاب
نوشتت یا دمه برام طلای ناب
می خام اینو قاب کنم بزارمش تو موزه
تا که همه ببینند دوستی با تو چه خوبه
هر گز یادم نمیره خوبی هایی که کردی
برای خنده من چه خنده هایی کردی
درسته که همیشه من غرق فکرام بودم
اما به جون خودم کلی خاطر خوات بودم
اگه یه روزی مد شد اهنگ بی وفایی
ولی تو فراموش نکنی لحظه اشنایی
چه نقش نازی داشتی تو قصه زندگیم
فدای اون وجودت بو دی برام بهترین
ادمای بی ریا خیلیکمند تو دنیا
یا اوج اسمونند یا پشت ماه ودریا
اما نبودی بین کهکشون وستاره
من تو را پیدا کردمبزار بکن محاله
مثل تو پیدا نمیشه میخام بگم پیشم بمون ولی نگو نمی شه
ht
لیلی
نویسنده: مرجان(پنج شنبه 85/5/26 ساعت 9:43 عصر)
f 
کاش در دهکده عشق فراوانی بود توی بازار صداقت کمی آزادی بود
کاش اگر گاه کمی لطف به هم می کردیم مختصر بود ولی ساده و پنهانی بود
کاش به حرمت دلهای مسافر هر شب روی شفافترین خاطره مهمانی بود
کاش دریا کمی از درد خودش کم میکرد قرض می داد به ما هر چه پریشانی بود
کاش به تشنگی پونه که پاسخ دادیم رنگ رفتار منو لحن تو انسانی بود
مثل حرفهایی که پر از معجزه و الهام است کاش رنگ شب ما هم کمی عرفانی بود
چقدر شعر نوشتیم برای باران چقدر شعر نوشتیم برای باران
غافل از آن دل دیوانه که بارانی بود کاش سهراب نمی رفت به این زودیها
دل پر از صحبت این شاعر کاشانی بود کاش دلها پره افسانه نیما می شد
کاش دلها پره صحبت نیما می شد و به یادش همه شب ماه چراغانی بود
کاش اسم همه دختراکانی اینجا نام گلهای پر از شبنم ایرانی بود
کاش چشمان پر از پرسش مردم کمتر به این زندگی سنگی و سیمانی بود
دل اگر رفت شبی کاش دعایی بکنیم راز این شعر همین مصرع پایانی بود
کاش دنیای دل ما شبی از این شبها غرق هر چیز که می خواهی و می دانی بود

لیست کل یادداشت های این وبلاگ